فروغ فرخزاد...رویا
با امیدی گرم و شادیبخش
با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه میخواند
نیمه شبدر کنج تنهایی:
بیگمان روزی ز راهی دور
میرسدشهزادههای مغرور
میخورد بر سنگفرش کوچههای شهر
ضربه سم ستور بادپیمایش
میدرخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامهاش از زر
ادامه مطلب....
ادامه مطلب