My Diaries....

عکس های عاشقانه

[ شنبه 30 شهريور 1392برچسب:عکس,عکس های عاشقانه,عاشقانه, ] [ 21:20 ] [ Firegirl ] [ ]


شروع دوباره...!

باورم نمیشه پس فردا باید برم مدرسه....همه ی آدمای دوروبرم پژمرده و

افسرده ان...

هیچکی بهم امیدونیرو نمیده..خیلی دلم میخواد برم مدرسه تا ازاین

یکنواختی و روزمرگی دربیام...

همینم که یه مدرسه ی جدیده و تازه نمونه هم هست این خواستنو

بیشترمیکنه...

ولی نیازبه یکم انرژی مثبت و روحیه دارم....اماهیچکس نیست....!گریهگریهگریه

چندماه پیش یکی بود....میگفت دوستت دارم...!

عاشقتم...!.........هه...چه حرفای شیرین و قشنگی میزد...حیف...

حیف که دروغ بودن....

چرا دروغ میگفت؟؟؟؟چرا خیانت کرد...؟.....الان چی

نصیبش شد...؟؟کاش جواب این سوالارو میدونستم... 

ولی بازم ممنونم ازش که بهم یادداد دیگه به هیچکی اعتماد نکنم...

اشکال نداره اینا همه ماله گذشتس...من فقط یه زمینه کوچیک خوردم....

حالاکه مهر داره شروع میشه،منم یه شروع تازه میکنم....دوباره

بلندمیشم...

باامید...بایه روحیه ی عالی...خندهلبخند

برام آرزوی موفقیت کنین....بوسهبوسه 

[ شنبه 30 شهريور 1392برچسب:آغاز,شروع,دوباره, ] [ 20:30 ] [ Firegirl ] [ ]


قشنگترين حس

 

ميدوني قشنگترين حس دنيا چيه ؟

اينکه بدوني همون بلايي که سرت آورده..

سرش آوردن ...!

 

 

[ شنبه 30 شهريور 1392برچسب:, ] [ 12:45 ] [ Firegirl ] [ ]


زندگی

 

زندگی یه مشکل نیست که بخوای حلش کن،یه هدیه س که

بایدبازش کنی..."واین  مولر"

[ پنج شنبه 28 شهريور 1392برچسب:, ] [ 11:40 ] [ Firegirl ] [ ]


فروغ فرخزاد...رویا

با امیدی گرم و شادی‌بخش
با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه می‌خواند
نیمه شبدر کنج تنهایی:

 


بی‌گمان روزی ز راهی دور
می‌رسدشه‌زادهه‌ای مغرور
می‌خورد بر سنگ‌فرش کوچه‌های شهر
ضربه سم ستور بادپیمایش
می‌درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه‌اش از زر

ادامه مطلب....

 

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:شعر,فروغ فرخزاد,رویا, ] [ 12:34 ] [ Firegirl ] [ ]


اس ام اس شروع مدارس

ماه مهر از آنچه در تقویم می بینید به شما نزدیک تر است !
چقدر زود دیر میشود …

 

چه حس خوبی بود وقتی میرسیدیم به درسهای آخر کتاب ...

 

یکی از ترسناک ترین جملات دوران مدرسه :
یه برگه از کیفتون بیارید بیرون !

 

تفاوت دو جنس رو از اینجا بفهمید که دخترا دو ماه قبل از سال تحصیلی جدید لوازم تحریرشون آمادس ولی پسرا سه هفته بعد از شروع مهر تازه یادشون میاد حتی کتاباشونو نگرفتن …

ادامه مطلب...


ادامه مطلب
[ یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:اس ام اس,شروع مدارس, ] [ 10:25 ] [ Firegirl ] [ ]


تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !

من را به من نبودن محکوم نکن !

من همانم که درگیر عشقش بودی !

یادت نمی آید ؟!

من همانم !

حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !

[ شنبه 23 شهريور 1392برچسب:, ] [ 11:25 ] [ Firegirl ] [ ]


فروغ فرخزاد... ناآشنا

 

ناآشنا

 

باز هم قلبي به پايم اوفتاد

 

باز هم چشمي به رويم خيره شد

 

باز هم در گيرودار يك نبرد

 

عشق من بر قلب سردي چيره شد

 

 

 

 


ادامه مطلب
[ جمعه 22 شهريور 1392برچسب:فروغ فرخزاد,شعر,ناآشنا, ] [ 20:14 ] [ Firegirl ] [ ]


نامه فوق العاده ی فریدون فرخزاد به یک فاحشه.....!(حتما بخونید خیلی زیباست)

اندیشیدن به تو رسم، و گفتن از تو ننگ است!

 

اما میخواهم برایت بنویسم

 

شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان!

 

… چه گناه کبیره ای…!

 

میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند،

 

من هم مانند همه ام

 

راستی روسپی!

 

ادامه مطلب....


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:نامه,فریدون فرخزاد,فاحشه, ] [ 10:33 ] [ Firegirl ] [ ]


فروغ فرخزاد....وداع

وداع

 

می روم خسته و افسرده و زار

 

سوی منزلگه ویرانه خویش

 

به خدا می برم از شهر شما

 

دل شوریده و دیوانه خویش

 

 

 

می برم،تاکه در آن نقطه دور

 

شستشویش دهم از رنگ گناه

 

شستشویش دهم از لکه عشق

 

زین همه خواهش بیجا و تباه

 

ادامه مطلب....


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 20 شهريور 1392برچسب:شعر,وداع,فروغ فرخزاد,چند بیت حرف دل, ] [ 11:12 ] [ Firegirl ] [ ]


سهراب سپهری

 

 

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیایید،مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من....

 

 

[ سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:شعر,سهراب سپهری,تنهایی, ] [ 10:38 ] [ Firegirl ] [ ]


زندگی...؟

چطور میتوان زندگی کرد میان آدم هایی از دیار آدم آهنی...؟

کسایی که  اسم عقایدتو میذارن دیوانگی...

اسم سلایقت را میذارن بی سلیقگی...

اسم رویاها و آرزوهاتو میذارن محال...

و اسم عشقتو میذارن هوس...

.

.

اسم این آدما چیه؟؟؟؟؟  

 

[ دو شنبه 18 شهريور 1392برچسب:, ] [ 11:49 ] [ Firegirl ] [ ]


اسیر....زنده یاد فروغ فرخزاد

ترا می خواهم و دانم که هرگز

به کام دل در آغوشت نگیرم

 

توئی آن آسمان صاف و روشن

 

من این کنج قفس، مرغی اسیرم

 

 

ز پشت میله های سرد و تیره

 

نگاه حسرتم حیران برویت

 

در این فکرم که دستی پیش آید

 

و من ناگه گشایم پر بسویت

 

 

ادامه مطلب......

 

 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 17 شهريور 1392برچسب:اسیر,شعر,فروغ فرخزاد, ] [ 12:35 ] [ Firegirl ] [ ]


اس ام اس تبریک روز دختر

خدا لبخند زد دختر آفریده شد

لبخند خدا روزت مبارک!!

.

.

.

روز دختر مبارک

 

امیدوارم مثل حنا با مسولیت

 

مثه کزت صبور

 

مثه ممول مهربون

 

مثه جودی شاد و سر زنده

 

و مثل سیندرلا خوشبخت باشی

.

.

.

ادامه ی مطلب...


ادامه مطلب
[ شنبه 16 شهريور 1392برچسب:اس ام اس,تبریک,روز دختر,, ] [ 14:14 ] [ Firegirl ] [ ]


روز دختر مبارک!!!

زن ناله می کند. مرد پشت در اتاق انتظار می کشد. ناگهان صدای گریه. بی تابی مرد بیشتر می شود. منتظر است. نهایتا در اتاق روی پاشنه میچرخد و قابله با صدای ضعیفی: متاسفم فرزند شما دختر است!!
اَه لعنت به این شانس... حال چگونه تا آخره عمر این ننگ رو با خود یدک بکشم؟!
این داستان مال سال های دور است... خیلی خیلی دوووور ... .

***
این روزها که مادران از ماه چهارم بارداری مژده آمدن دختری ناز را می گیرند شروع می کنند به خریدن لباس های صورتی رنگ و گل سرهای رنگارنگ و جور وا جور... دل تو دل پدرها نیست ، که قرار است دختری ناز و عروسک در بغل هر روز صبح آنها را در آغوش کشیده و صبح به خیر بگوید.

سال اول با شیرین زبانی هایش سرگرمشان خواهد کرد با قهر کردن ها و لوس کردن ها حرفش را به کرسی خواهد نشاند.
وای که چه قدر لذت بخش است پوشاندن دامن چین چین کوتاه با جوراب شلواری سفید و کفش های عروسکی صورتی رنگ به این فرشته آسمانی!

دختر می شود سنگ صبور پدر و همدم مادر.
پدرها عاشق صورت نشسته و سیاهی زیر چشم و موهای ژولیده اول صبح آنها میشوند. وقتی از جلوی در اتاقشان می گذرند عاشق این جمله که : وای بابا یه لحظه صب کن لباسم رو عوض کنم.

اولین تجربه های آشپزی اش را که نگو... یک وعده گرسنگی ست در واقع! اما می ارزد به تمام غذاهای لذیذ رستوران های معروف!
قد می کشد، بزرگ می شود، یاد می گیرد چطور از ماتیک های مادرش استفاده کند، زیباتر می شود... و در نهایت می شود سنگ صبورت،همدمت،غمخوارت... .
 
روز دختر مبارک!

[ شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, ] [ 14:8 ] [ Firegirl ] [ ]


تضاد

 

 

دو خطِ موازیِ قرمز ,

کوتاه و بی رحم ,

پر قدرت و بدون شک ,

ترسِ همه جهان را به تو سیلی می زند ...

سست می شوی , می نشینی ...

 

چشمهایت پر از هراس , به دو خطِ موازیِ قرمز نگاه می کند که هرگز به هم نمی رسند ...

همیشه فاصله ها بیانگرِ همه ی حقیقت نیستند .

در خلا غوطه می خوری , قدم می زنی , نفس می کشی ...

همه چیز در خیالی سیاه فرو می رود ...

 

"بودن یا نبودن "

تصمیم می گیری , تصمیمت بازداشته نمی شود ...

شرم همه ی وجودت را در بر گرفته ... حتی توانِ دعا کردن هم نداری

سرت به آسمان بلند نمی شود ... هجومِ حجمِ خجالت , جایی برای مهربان ترین , باقی نگذاشته است ...

 

متنفری ... از دو خطِ موازیِ قرمز

که اینچنین با اصرار , وجودی را اثبات می کنند که تو فقط ثانیه ای به هستی اش اندیشیده ای .... خندیده ای و گذشته ای ...

 

آرام نفس می کشی ... اشک می ریزی ... سپری می کنی ... سپری می شوی ... همه چیز را به دریا می سپاری ...

و تنهایی ... تنهای تنها ... هیچکس نیست ... به جز ... شانه های او که آرامشی موقت به تو هدیه می دهد ...

. . .

هنوز هم روزهایی , کسی , نزدیکی , مهربانی ، به تو می گوید : " مواظب خودت باش ، هوا سرد شده . "

نگاهش می کنی ، لبخند می زنی , نگرانی دروغینش را در تنفست فرو می دهی ...

همه ی رگهایت پر از تزویر می شوند .

با خود فکر می کنی " اگر آن روز مرگی مرا در بر گرفته بود , تو از اینهمه دور بودنت چقدر در عجب می ماندی  "

به او می گویی : " نگران نباش , مواظبم . "

 

. . .

 

  این روزها در فضایی به سر می برم که به  شدت به تضاد  آمیخته شده 

اطرافم پر شده از کودکان تازه متولد شده  ...  بیماران در حالِ احتضار ...

بوی تولد ... بوی مرگ

بودن ... یا ... نبودن

. . .

" با چشمهایی اخمالود به من نگاه می کنه ... بعید می دونم چیزی از من بفهمه یا ببینه ... یک نگاه پر از خلا ... خالیِ خالی ...  شبیه یک موجودِ فضاییه ... وقتی بغلش می کنم می ترسم  ... انگار هنوز با دنیای قبل از تولد در ارتباطه ... "

. . .

  در آغوش کشیدنِ یک نوزادِ 5 روزه اتفاقِ بسیار عجیبی بود ...

یک موجودِ شکننده و در عین حال وحشتناک ... و مهم ترین حسی که  منتقل می کرد ...  حسِ  مرگ  بود  .

این تضادها و درگیری ها  ، هم به دلیل جشن نفس و فضای بیمارستانه ,

هم به دلیل برخورد با نوزادهای متعدد و بچه دار شدن در سریالِ جدیدم ...

فکر کردن به زنانی که ناخواسته حامله می شن و زنانی که در حسرت بارداری هستند مغزم رو منفجر می کنه ...

گاهی اوقات فکر می کنم , جوابِ یک تست ساده ی حاملگی چقدر می تونه زندگی آدمها رو عوض کنه ...

برای یکی    "جواب مثبت "     نهایتِ خوشبختیه  

برای یکی دیگه     "جوابِ مثبت"       خودِ مرگه ...

یکی در حسرتِ بارداری زندگی می کنه ...

یکی دیگه  بارداری همه ی زندگیش رو به هم می ریزه ...

 و همه ی اینها به خاطرِ  یک موجودِ کوچکِ بی گناهه

که اصلا نمی دونه بودن و نبودنش چقدر در زندگی ما آدم بزرگ ها مهمه   .

. . .

کدومش سخت تره  ؟

عدم توانایی بچه دار شدن  ؟

یا ناخواسته بچه دار شدن  ؟

 

....

پی نوشت :

-بالاخره بعد از کلی تنبلی این وبلاگو افتتاح کردیم. من و شکوفه دو دوست خییییییییییلی

صمیمی هستیم و

میخوایم تو این وبلاگ دلنوشته ها مونو بنویسم.حداقل اینجوری یه خورده از عقده هامون خالی

میشه و از اون

جهان بی رحم بیرون کمی دور می شیم.

 

 

-حالم از ادمای زورگو و شکم گنده ای که فقط اسم ^ادم^ روشونه بهم میخوره...

 

-کتابخونه...اهنگای تیلور سوییفت...کامپیوتر...قهوه...شکوفه...(کل زندگی من).مجموعه ی

جذابیه نه؟؟!! 

 

-واسه دفعه ی اول زیاد سرتونو درد نمیارم.

نمیدونم پسری یا دختر،خوبی یا بد...فقط برات ارزوی موفقیت میکنم .ممنون که وقت گران بهاتو

صرف خوندن این

دلنوشته کردی...و همینطور ممنون اگه کامنت گذاشتی...

[ جمعه 1 شهريور 1392برچسب:, ] [ 12:47 ] [ Firegirl ] [ ]